بتول

مريم سليماني
msolymany@noavar.com

تمام دردسرها و بدبختي هاي من بيچاره تمام مشغوليتهاي فكري و ذهني ام تمام آنچه كه ميتونه يه نفر رو از چشم ديگران بندازه و آينده خيلي بدي در انتظار اكنون بدتر باشه يك چيزه
-؟؟؟
اين مسئله شايد براي بعضي ها اصلا اهميتي نداشته باشه -كه من باور نمي كنم اما براي من از نون شبم واجب تره
-؟؟؟
تورو به خدا نگوچيزهاي مهمتري ام توي زندگي هست كه بايد بهش توجه كرد اما نه براي من.براي من مهمترين چيز زندگي ام اينه كه اين مهمون نا خونده رو از وجودم بيرون كنم.
-؟؟؟
بعله بعله اينقدرا ز اسمش بدم ميادكه نمي تونم اونوكامل به زبون بيارم مرده شور ريخت نحسش ببرن
-زگ ي ل
تازه بدبختي بزرگتراين بودكه ازهمه جاي دنيا راست گوشة لب من در اومده بود.قد يه عدس.
البته مادرم هر وقت از من راضي بود ازش مي پرسيدم:مامان جون زگيل من چقدريه؟
مي گفت:از عدس كوچيكتره دختركم.اما هروقت ازدستم عصباني بودلجش دراومده بود مي گفت:از نخودم بزرگتره بد بخت!
آخه تقصير من چي بود.من كه ازش دعوت نكرده بودم بياد و توي صورت من جلوس كنه.من فقط ميزبان بودم ميزبان اجباري اونم با اكراه.با خودم هزار تا نقشه مي كشيدم.
با ناخن گير بكنمش با كبريت بسوزونمش با يه تيغ تيز ببرمش
ولي نه جرات هيچ كدوم از اين كارها رو نداشتم.تازه اگه خودمو مي كشتم و جرات هم پيدا مي كردم جواب مادرمو چي مي دادم؟نمي گفت :اين زخم چيه روي صورتت؟نمي گفت:چرا بدون اجازه سرخود اين كارو كردي؟از طرفي اگه زخمه چرك مي كرد چي؟شايدهم از اين زخم مي مردم.
نه نه ولش كن آدم زنده باشه و يه زگيل توي صورتش داشته باشه بهتر از اينه ننه معصومه بشورتش و كبلا يي خاكش كنه.بعد هم تمام ده بگن دختر مش رضا تنها نجار دهات بخاطر اينكه نتونسته يه زگيل رو تحمل كنه مرده.واي چه آبرو ريزي.
بابام سرش خيلي شلوغ تر از اين بود كه به فكر زگيل من باشه.اگه مامانم بخاطر جهيزية آبجي ام ليلا مدام گريه نمي كردبابام يادش نمي افتاد كه دو تا دخترم داره.راستش رو بگم از وقتي ليلا زن آقا معلم شده بود اين زگيل هم بزرگتر شده و من بد بخت تر شده بودم.آخه بعد از خواهرم نوبت منه درسته كه هنوزپونزده سال بيشتر ندارم ولي توي ده ما دختر ها اگه تا هفده سالگي شوهر نكنن ترشيده ان.پدر و مادرشونم شهرة روزگار.
يه روز از زنهاي سر كهريز شنيدم كه مي گفتن اگه كسي زگيل داشته باشه و شب جمعه بره در خونة يكي روبزنه كه بچة كوچيك داره صاحبخونه كه پرسيد:كيه؟بگه:منم زگيل وفرار كنه اونوقت شب بخوابه زگيل ميره توي صورت اون بچه .اما من در خونة كي رو مي زدم ؟هر بچه اي بزرگ بشه مثل من بدبخت اون زگيل ميشه.البته اونم ميتونه بره در خونة يكي ديگه رو بزنه.همينطور تا آخر دنيا.
اصلا كسي چه مي دونه شايدم وقتي من بچه بودم يه نفر اومده و در خونة مارو زده منم گفتم:كيه؟ اونم گفته زگيل و در رفته بعد هم من درو باز كردم ديدم كسي نيست.اونوقت اون زگيل لعنتي ام سبز شده گوشة لب من.شايد.
اما آخه من كي برم در بزنم كه كسي نفهمه.اگه يكي منو تو كوچه ببينه.نه اين از چرك كردن و مردن هم بدتره.
دوستي ندارم كه به بهانه قالي بافي برم خونه شون.اصلا بخاطراين زگيل لعنتي توي صورتم وازخجالت اون با هيچ كس دوست نمي شم. محرمم نيست كه برم تكيه. ولي بالاخره در زدن و فرار كردن بهتر از چرك كردن و مردن.
اصلا يه فكر خوب.داداش كوچيك ام عباس .
-عباس جان آبجي قربونت بشه فدات شم
-چي مي خواي؟
-هيچ كار فقط يه زحمتي بكش...
-كشتي منو بتول بگو كار دارم هنوز گاو رو نبردم توطويله
-عباس جان برو در خونة خانم تاج
-كه چي بشه ها؟
-الآن مي گم.برو در خونه شون در بزن وقتي كمال اومد پشت در پرسيد كيه بگو من زگيل ام در رو همين خلاص جمال اومد نه ها فقط كمال
آخه جمال جاي برادري پسر خوبي بود زگيل هم نداشت
- كه چي بشه اون كمال بيچاره كه صد تا زگيل تو صورتش داره
-خب يكي منم مال او
-حالا فرض كن من رفتم بهم چي ميدي؟
-نصف سيني لواشك
-كمه
-20 تام گردو
-20 تا چه خبر مگه مي خواي بري شهر در بزني؟
-خب نمي رم
-نه باشه باشه 7 تا
-10 تا با يه سيني لواشك
-باشه
از دست اين زگيل كه منو به چه كارهايي وادار مي كنه.شب جمعه شد.همه زنهاي ده مي رن سرخاك. مردهاهم اون موقع هنوز توي باغ ان.فقط ميمونه بچه ها.مادرم هر كاري كرد كه با اونا برم سرخاك بهانه آوردم كه سرم درد مي كنه وبراي اينكه بذاره بمونم گفتم مي خوام رخت چركها رو بشورم.ليلا هم نا مردي نكرد و هر چي لباس داشت آورد ريخت كنار حوض بعد هم گفت:تو كه داري زحمت مي كشي مال منم بشور!!
اونقدر تو فكر قيافة بدون زگيل بودم كه ازدست خواهرم عصباني نشدم.اونا روبا هزار سلام وصلوات روانه كردم و رفتن من موندم و عباس.اونم اول مزدش رو مي خواست.يه كم از لواشكها رو خوردو چندتام گردو شكوند.منم وايستاده بودم ونگاهش مي كردم.ته دلش روكه گرفت پا شد گفتم:بريم؟ گفت:كجا؟گفتم تازه ميگي كجا؟گفت:سر ظهر دختر جوون بياد تو كوچه كه چي بشه گفتم:داداش جون زگيل مال منه منم بايد بيام گفت:نه نه اگه بابا بفهمه هم سر تو رو مي بره هم سر منو.بالاخره با هزار تا مكافات راضي شدكه من پشت سرش با فاصلة چهارتا الاغ برم ولي حرفي نزنم اون دربزنه وخودش بگه زگيل وبعد فرار كنيم.
همين طور هم شد.كمال اومدپشت در پرسيدكيه؟عباس گفت:زگيل بعد هم دو تايي تا خونه دويديم.
من ازذوق نداشتن زگيل همه رختها روشستم.آخرين تيكه اش رو آب مي كشيدم كه مامانم اومد.ولي آبجي ام باهاش نبود.اون با مادر شوهرش رفته بود خونة اونا.هميشه اينطوري بود آخر شب بعد شام باآقا معلم مي اومدخونه.ما مانم ازترس بابام مي گفت:رفته خونة عزيز-مادر بزرگم-تا عصباني نشه. آخه بابام يه كم تعصبيه مي گه دختر نبايد زياد بره خونة مادر شوهرش وقتي عروسي كرد همش اونجاس ديگه.
صبح جمعه زودتراز همه ازخواب بيدار شدم.از ترسم به صورت و زگيلم دست نزدم.يعني رفته بود؟؟ من بدون زگيل چه ريختي بودم؟؟از جام بلند شدم رفتم كنارديواري كه آينه داشت.چشمهام رو بستم تابه آينه برسم كور مال كور مال حالا آينه مگه پيدا مي شد.چشمام روباز كردم.آينه اي در كار نبود.تو حياط كنارحوض رونگاه كردم بابام آينه روبرده بودتا سبيلهاش روكوتاه كنه.حالا چه وقت سبيل كوتاه كردنه.رفتم تو آشپزخونه يه سيني داشتيم مال جهيزية مادرم بوده مثل آينه مي موندازبالاي تاقچه برش داشتم.چشمها م رو بستم سيني رو گرفتم جلو بعد چشمهام رو باز كردم.واي نه خداي من هنوز اونجا بود.بي اختيار زدم زير گريه.حالا گريه نكن كي گريه كن.همه بيدار شده بودن.براي ساكت شدن هم خيلي ديربود.اما دست خودم نبود.چرا؟آخه چرا؟من كه همة كارها رودرست انجام داده بودم. بهانة دندون دردهر چند باعث شديه دندون سالمم گشيده بشه ولي بهتر ازشماتت پي بردن به اصل ماجرا بود.خب ديگه .عباس در زده بود.اون گفته بود زگيل.خودشم كه زگيل نداشت تا بره.حقم بود كه بازم اين زگيل مهمون صورتم باشه.غصة زگيل با من بودتا اينكه يه روز خانم تاج اومد خونه مون. من كه براشون چايي بردم پشت در شنيدم كه به مادرم مي گفت:اگه اجازه بدين براي جمال بيايم خواستگاري بتول.مادرم هم بهونة عروسي ليلا رو پيش كشيدمن ديگه دروبازكرده بودم واومده بودم تو.خانم تاج گفت:يه انگشتري نشون مياريم تا بعد عروسي ليلا خانم.من كه از ماجرا خبر دار شده بودم حتما لپ هام گل انداخته بود چون داشتم گر مي گرفتم. گفتم:سلام .خانم تاج يه چايي برداشت و با لبخندي مادر شوهرانه گفت:من عاشق اين دخترتم.ميدوني چي صورتش رو خوشگل تر كرده؟اون خال بالاي لبش.آرايش خداي يه.
زمستان 81
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30358< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي